حکمرانی جهانی، امروزه هم یک مفهوم مبهم در سیاست بینالملل است و هم صرفاً از نگاه نوعی عقلانیت غربی ـ بدون توجه به جهان توسعهنیافته ـ مورد تحلیل و تفسیر قرار گرفته است. برای حل این دو مشکل، نوشتار حاضر از یک الگوی پنج محوری با ایجاد دیالوگ بین تئوریهای سنتی و رادیکال بر سر مفهوم حکمرانی جهانی استفاده میکند و با تأثر از این پنج محور، درصدد ایجاد نظریهای برمیآید که هم به رفع ابهام از مفهوم حکمرانی جهانی کمک کند و هم اینکه جهان توسعهنیافته را به عنوان یک بازیگر فعال و دارای کنش در عرصة حکمرانی جهانی وارد نماید. نظریهای که در قالب آن حکمرانی جهانی هم به یک وضعیت و سیستم مسلط در جهان معاصر و هم یک نظریة جامع تبدیل میشود.