اصل عدم دخالت در مسائل خاورمیانه، به عنوان اولویت سیاستگذاری خارجی ترکیه در بیشتر دوران قرن بیستم مطرح بود. اما در طول دهه گذشته، ترکیه به طور قابل ملاحظهای از سنّت کمالیستی و درونگرای خود فاصله گرفته و نقشی فعّال در منطقه اتخاذ نموده است. از این رو، بعد از قدرتگیری حزب عدالت و توسعه در سال 2002، ترکیه در چارچوب رویکرد مشکلِ صفر با همسایگان، روابط نزدیکی را با رقبای دیرینه خود، یعنی سوریه، ایران و عراق برقرار نمود، در سازمان همکاری اسلامی نقش رهبری به خود گرفت، در کنفرانسهای اتحادیه عرب حضور یافت و به نیروهای سازمان ملل مستقر در لبنان کمک کرد. همچنین آنکارا در حل اختلافات بین رژیم اسرائیل و سوریه (2010-2008) و همینطور پرونده هستهای ایران نقش میانجی به خود گرفت. این تغییر در سیاستگذاری خارجی ترکیه و پیرو آن تعریف نقشهای جدید در سایه تحولات سیاسی خاورمیانه از سال 2011 که باعث بروز اعتراضات و سرنگونی برخی حکومتهای این منطقه شد، بیشتر حائز اهمیت بوده و تغییراتی را نه تنها در سیاستهای ترکیه بلکه در کشورهای منطقه به وجود آورده است. بنابراین، این پژوهش به دنبال بررسی سیاستگذاری خارجی ترکیه در چارچوب نظریه نقش از طریق سوال اصلی ذیل است: «قیامهای عربی چه تاثیری بر برداشتهای نقشی سیاستگذاری خارجی ترکیه در قبال خاورمیانه داشته است؟» بر این اساس، پژوهش حاضرمبتنی بر روش اسنادی و کتابخانهای، بر این فرض استوار است که «قیامهای عربی موجب تغییر در برداشتهای نقش ملی بر مبنای قدرت نرم ترکیه به سوی برداشتهای مادی و سخت نقش ملی در قبال خاورمیانه شده است». لذا، هدف این نوشتار شناخت نقشهای تعریف شده ترکیه در سیاستگذاری خارجی پیشین خود و تبیین تاثیر تحولات سیاسی خاورمیانه در نقشهای جدید در سیاستگذاری خارجی این کشور است.