چکیده
روابط ایران و آمریکا که تا قبل از انقلاب 57 ، متحد استراتژیک یکدیگر در منطقه تلقّی می شدند ، در طول چهار دهۀ گذشته همواره با چالشهای گوناگونی روبرو بوده ، بنحویکه امروزه به دشمنان سرسخت هم بدل شده اند. تضادهای ایدئولوژیک ، مسئله فلسطین ، رقابتها و سیاستهای کاملاٌ متفاوت منطقه ای و کشانده شدن این اختلافات به جنگهای نیابتی ، دو کشور را به شکل خطرناکی رو در روی یکدیگر قرار داده است. امّا با وجود اختلافات عمیق که به برخی از آنها اشاره شد ، در مقاطع خاصی ، شاهد کاهش تنش و یا همکاری محدود میان دو کشور در برخی موضوعات منطقه ای بوده ایم. نویسنده معتقد است علّتِ بخشی از نوسانات موجود در کاهش و یا افزایش میزان تنش در روابط دو کشور را باید در فرایند ادراک و سوءادراک رهبران و تصمیم گیران جستجو کرد. فرایندی که جایگاه مطالعاتی آن در حوزۀ روانشناسی سیاسی قرار میگیرد. این مقاله براساس نظریه شناختی رابرت جرویس با مفروض گرفتن مواضع رادیکال و تهاجمی دولت احمدی نژاد و مقایسۀ آن با سیاست مسالمت جویانۀ دولت آقایان خاتمی و روحانی در سیاست خارجی ، در پی پاسخ به این سوال است که شخصیت و الگوی رفتاری متفاوت رؤسای دولت های فوق تا چه اندازه ای منجر به ایجاد ادراک و سوءادراک در روابط میان دو کشور گردیده و آثار و تبعات ناشی از آن چه بوده است.