چکیده
روابط آمریکاو روسیه از دیرباز مورد توجه تحلیلگران روابط بین الملل قرار گرفته است. این روابط در مقاطع مختلف تاریخی دوره های مختلفی از همکاری و تنش را تجربه کرده و ضمن پشت سرگذاشتن فراز و فرودهای بسیار، تآثیر زیادی بر مناسبات سایر کشورها و نظام بین الملل داشته است. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و طی دهه 1990 رابطه این دو کشور از تنش کمتری برخوردار بود، اما در فاصله زمانی 2000 تا 2008 که نومحافظه کاران در آمریکا بر اریکه قدرت تکیه زدند، سیر روابط دو کشور پس از مقطع کوتاهی از همکاری رفته رفته پر تنش شد تا این که در سال 2008 و در جریان بحران اوستیا، این تنش به اوج خود رسید. از زوایای گوناگون می توان به علل این افزایش تنش پرداخت؛ می توان به نقش افراد و شخصیت ها توجه کرد و از منظر رهیافت تصمیم گیری که دولت را مترادف با تصمیم گیرندگان رسمی دولت می داند به این مسئله نگاه کرد؛ می توان بر اساس رویکردی نوواقع گرایانه برنقش ساختار نظام بین الملل در این افزایش تنش تأکید کرد یا اینکه با رویکردی سازمانی به درون کشور رفت و نقش نهادها، سازمان ها و نیروها را در سیاست خارجی و افزایش تنش در روابط این دو کشور پر رنگ جلوه داد. پژوهش های مختلفی از زوایای یاد شده افزایش تنش را در روابط آمریکا و روسیه در این دوره بررسی کرده اند. اما کمتر پژوهشی به نقش جریان های فکری در این افزایش تنش توجه کرده است؛ نکته ای که ما در این پژوهش به دنبال بررسی آن هستیم؛ نومحافظه کاران به عنوان یک جریان فکری چرا و چگونه باعث افزایش تنش در روابط آمریکا و روسیه شده اند؟ به منظور پاسخ گویی به این پرسش، سعی می کنیم به سه پرسش دیگر پاسخ دهیم؛ روابط آمریکا و روسیه چه فراز و فرودهایی را پشت سرگذاشته است؟ عوامل مؤثر بر این فراز و فرودها چه بوده است؟ و در نهایت نقش نومحافظه کاران آمریکا در این فراز و فرود چگونه قابل تحلیل است؟
نقطه تمرکز این پژوهش آن است که جریان های فکری در آمریکا و روسیه بر فراز و فرود روابط این دو کشور از سال 2000-2008 نقش مهمی بیش از افراد، نهادها و ساختارها داشته اند، به طوری که حتی گاهی افراد و نهادها را نیز تحت تآثیر گذاشته و ساختارها را نیز نادیده گرفته اند. جریان فکری نومحافظه کاری که در سال های 2000 تا 2008 قدرت سیاسی را در آمریکا به دست گرفت، نقش بسیار مهمی در افزایش تنش در روابط آمریکا و روسیه در این دوره بازی کرد.
کلیدواژهها